مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

* مارال فرفری *

رفتن به همدان (91/2/28)

سلام ببخشید بی خبر رفتم و ازم خبری نبود دلم براتون تنگ شده بود.یکدفه شد حسن جان 5 شنبه از خواب پاشد گفت قراره بیریم همدا ن .قبلاقرار بود بیریم ولی نه حتمی خلاصه وسایل و جمع کردیم ما سه تا و داداش علی راهی همدان شدیم .جاده خیلی خلوت بود زودم رسیدیم . جاتون خالی چه آب و هوایی  چه آسمونی .راستی یادم رفت بگم من اونجا مادر بزرگ مادریم زندگی میکنه . طفلی بعد فوت پدر بزرگم تو تاریخ89/9/24 خیلی تنها شد .فوق العاده مهربونه .و صبور ما همه خیلی دوسش داریم( عکسشو براتون گذاشتم ) جونم بهتون بگه ما دیروز که رسیدیم رفتیم سر خاک پدر بزرگم و فاتحه دادیم بعد شب هم مادر بزرگم آبگوش گذاشته بود جاتون خالی  خوردیم وامروزم از صب...
31 ارديبهشت 1391

شبی زیبا و شاید خنک

سلام شب به خیر نمیدون حال شما چطوره من که خسته ام چون عصری با مادر شوهرم رفتیم بیرون تا پارچه بخریم و البته خریدیم چه پارچه های تا زه بگما مارال  خوشگله رو گذاشتیم پیش عمه فاطمش   خدا خیرش بده و گرنه با گل دخترم نمیشد   اینم برا مارال گلی یه نی نی قشنگ راستی یادم رفت بگم حسن جون رفته کولررو درست کنه دعا کنید درست بشه  مارال جیگرم هم داره کارتن بره ناقلا رو میبینه خیلی دوستون دارم ........................................... شب بخیر     ...
30 ارديبهشت 1391

امروز هم یکی از روزهای خدا

سلام امروز که از خواب بیدار شدم خدا رو شکر کردم که زنده ام و میتونم یه روز  دیگه با حسن جان و دخترم  زندگی کنم.ما هر روز که از خواب پا میشیم حسن جون نیست و رفته سر کار .امروزم  مثل روزای دیگه کمی  با هم بازی کردیم و  مارال بلا تمام دستاشو با خودکار نوشته بود  تازه اون به من اخم   م ن بعدازظهر ها نمی خوابم کارامو انجام میدم و استراحت میکنم  تا مارالی بیدار شه الانم جیگر مامانی بعداز نهار خورد ن خوابیده امیدوارم خواب های خوب ببینی   مامانی و بابای خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارن   با اومدنت به زندگیمون شادیمون رو چند صد برابر کردی  ...
30 ارديبهشت 1391

تجربه اول دخملمممممممممم در بعضی کارا..

اولین بار که دست زدن رو یاد گرفت 89/11/3    اولین بار که سوپ خوردش اصلا هم بدش نیومد 89/11/7 اولین بار که حریره بادام خورد  89/11/8 اولین بار که سیب رنده شده وسرلاک خورد  و اولین دندونشم جوونه زد و حتی تف کردن رو یاد گرفته بود و چه کیفی میکرد 89/12/3 دومین دندونم  89/12/22   در اوردش اولین سرما خوردگیشم (تفلی بچم) 89/12/21 بود که بردم دکتر .وزنش اون موقع9800 بود تازه گوش دختر ناز نازیمو تو تاریخ 90/1/18 با مامان شایسته صبح ساعت 11  توی کلینیک بهپویان سوراخ کردیم و برای اولین بار گوشواره که دایی حسین براش خریده بود و انداختیم  اولین بار که بابایی گفت تو تاریخ 90/2/25 ...
30 ارديبهشت 1391

چهارشنبه 91.2.27

سلاااااااااااااااام .من خاله نرگس مارال جونیم البته دوست مامان معصوم و امروز اومدم اینجا تا وبلاگ مارال گلی رو کامل کنیم و حیف که برنامه paint رو نداره کامپیوترشون و نمیشه از مارال جونی عکس گذاشت تا ببینید چقدر این دختر ما نازههههههههههههه .. حالا رفتم خونه از اونجا یه چند تا عکس میذارم تا اینجا درست شه .. الان مارالی داره کارتون ببعی ها رو میبینه و به زور آمپول غذا میخوره .. اینم یه عکس از یکم کوچولوییش .. این عکسو من یعنی خاله نرگس از خونمون گذاشتم .. هوراااااا اینم از مارال گلییییییییی   ...
28 ارديبهشت 1391

روز پر در دسر

سلام امروز من تصمیم گرفتم که مارال جونمو ا کم کم از پو شک کردن بگیرم البته بگم قبلا هم سعی کردم نشده .امیدوارم این سری بشه ...
28 ارديبهشت 1391

خاطرات 1 تا5 ماهگی دخملم

سلام می خواستم براتون از روزای اول بدنیا اومدن مارالللللللللللللللللللللللللللللللللل جونممممممممممممم بگم .گل دخترم تا ماه اول و حتی ماهای بعدی هم هیچ اذیتی نداشت چون هم خوب می خوابیدو خیلی هم گریه نمی کرد ماه اول برا چکاب بردم پیش اقای دکتر عبدالوهاب(متخصص کودکان)گفت خیلی عالی وزنش4400 و قدشم50 سانت بود و شیر خودمم می خورد وتا 5 ماهگی هیچ مشکلی نداشت فقط بعضی اوقات شیر با لا می اورد  .منم زود بردمش پیش دکترش (البته در تاریخ89/10/25)اونم گفت مارال جونم رفلکس معده داره و باید دارو بخوره منم خیلی ناراحت شدم ولی وقتی داروهارو دادم خدا رو شکر خوب  شد ...
28 ارديبهشت 1391

دوره شیرین بارداری

سلام به تمام مامانای ناز می خواستم از دوره شیرین بارداریم بگم  . ولی قبلش بگم که من و حسن جون که تمام  زندگیم  خودمون خواستیم که بچه دار بشیم  من توی بارداریم اصلا  ویار نداشتم  تازه اینقدر حالم خوب بود که تا ماه اخرم مسافرت رفتم .با این حال که میگن مادر دختر زشت میشه من خیلی هم خوشگل  شده بودم .تازه اینم جالب که عروسی عمه رویا 5 روز قبل از بدنیا اومدن مارال بود که یادم نمیره وقتی مارال تو شکمم بود میگفت یا قبلش بیرون بیا یا بعدش...............................             تا اینکه من توی بارداریم یعنی8 ماهگی با عمه رویا و عمه کبری و مادر و پدر جون مار...
27 ارديبهشت 1391